قرارمان طبقه اول آپارتمانی حوالی میدان سپاد است. زنگ که به صدا در میآید، خیلی زود مردی با چهرهای متبسم دعوتمان میکند وارد خانه شویم. فضایی که شاید بیش از 60متر نباشد اما دور تا دورش اعضای گروه تئاتر کنار هم نشستهاند تا زمان تمرین آغاز شود.
هنوز گپ و گفت شروع نشده است، به هنرجوهایش اشاره میکند و میگوید: همه اینها دخترها و پسرهای من هستند. هر تلاشی برای پیشرفتشان میکنم؛ هر چند موانع برای پیشرفت روز به روز بیشتر و جدیتر میشود تا جاییکه ما اکنون از بیجایی ناگزیریم در منزل شخصی تمرینهای گروه را انجام دهیم. حس و حالشان صمیمیتر از یک گروه کاری هنری است. انگار یک خانواده منسجم هستند که با شور و شوق دور هم جمع شدهاند تا شاگردان خوبی برای استادشان باشند.
خانه محمد مهاجر مشهور به «شاپور» که اکنون در آستانه ورود به 70سالگی است، این روزها دیگر تنها حریم شخصیاش نیست، بلکه محلی برای تمرین نمایشنامهای شده که قرار است همزمان با میلاد حضرت فاطمه(س) و روز زن برای علاقهمندان به هنر و تئاتردوستان به اجرا درآید. این نمایش بعد از 20سال، اولین کاری است که به کارگردانی این هنرمند پیشکسوت روی صحنه میرود. مهاجر سه دختر و دو پسر دارد. دو دختر و دو دامادش در زمینه تئاتر فعالیت میکنند.
با فرمان استاد، صحنه آماده میشود. دو پرده پارچهای سفید دو طرف اوپن آشپزخانه بهسرعت پایین کشیده میشود. به این شکل هم صحنه نمایش، پسزمینه دارد، هم رفت و آمدهای داخل آشپزخانه دیده نمیشود. سه صندلی پلاستیکی سفید ساده با فاصله نیممتر– نیممتر مانند اضلاع مثلث گذاشته میشود. 3، 2، 1؛ گوشهای از نمایش آغاز میشود.
حالا نیم قرن از زمانیکه کاملا اتفاقی به عشق و علاقه ذاتیاش پی برد و کار نمایش را شروع کرد، میگذرد. سال 50 بود که همه چیز از یک توپ کلید خورد! توپی که محمد مهاجر را به دنیای هنر پرتاب کرد. ماجرا از اینجا شروع میشود: زنگ ورزش بود و در حال بازی والیبال بودیم. توپ به شیشه سالن امتحانات برخورد کرد. دنبال توپ دویدم که بیاورمش.
نقطهای که توپ متوقف شده بود، شماری از بچههای مدرسه را دیدم که داخل سالن در حال ادا اطوار درآوردن بودند. برگشتم و توپ را به دوستانم دادم و دوباره به سمت سالن رفتم. بیشتر که تماشا کردم، دیدم چه کارها و حرکات جالبی از خودشان درمیآورند. سماجتم از پشت پنجره موجب شد که آقای کیانیان که در حال آموزش بچههای حاضر در سالن بود، به طرفم بیاید. «داوود کیانیان» یکی از دبیرهای مدرسه لطفی در دوره دبیرستان بود که تاریخ، جغرافیا و مدنی تدریس میکرد.
آقای کیانیان از من پرسید: «به تئاتر علاقه داری؟ با همه سلولهای بدنم پاسخ مثبت دادم.» از فردای آن روز لحظه تمرین میرفتم. نمایشنامه «افعی طلایی» علی نصیریان بود. چند روز فقط نظارهگر بودم تا اینکه آقای کیانیان از من دعوت کرد در تمرینها حاضر شوم. روز اول آنقدر دچار ترس و لرز شده بودم که قدرت بالارفتن از پلهها را نداشتم. آقای کیانیان این موضوع را خیلی خوب متوجه شد. بلافاصله گفت همانجا بنشین و به این ترتیب قرار شد بهعنوان سیاهی لشکر نقشی را بازی کنم. پنج روزی گذشت. از سوی همبازیهای تیم والیبال مورد تمسخر قرار گرفته بودم که سیاه لشکر هستم.
این درحالی بود که در والیبال و بسکتبال کاپیتان بودم و برای بازی دنبالم میآمدند. فشارهای همکلاسیهایم یکطرف و کمرنگتر شدن نگرانیهایم برای حضور در صحنه هم یکطرف، بنابراین از آقای کیانیان خواستم اگر امکان دارد نقش دیگری را به من بدهد. ایشان هم «نه» نگفت و تست صدا از من گرفت و وقتی نتیجه مطلوب شد، گفت: اینبار در صحنه نمایش بگو به نام «احمد، محمود، مسعود، قاسم و محمد صلوات». گفتم: اتفاقا همه اینها اسامی چهار برادرم است و اسم خودم هم که محمد است. آقای کیانیان خندهاش گرفت و از این حالت من خیلی خوشش آمد.
روزهای پنجشنبه، پدرم میگفت نمازت را بخوان تا پول بلیت را بدهم! من هم بدون معطلی نمازم را میخواندم
با پایان روزهای اجرای «افعی طلایی»، مهاجر باز هم از پیگیری علاقهاش دست نمیکشد و سراغ کیانیان میرود که راه و رسم ادامه این مسیر را به او نشان دهد. او به کیانیان میگوید: «من میخواهم تئاتر را شروع کنم.» و آقای معلم به او میگوید: «با همان یک صلوات!» و مهاجر پاسخ میدهد: «بله؛ با یک بهنام خدا هر کاری را میتوان آغاز کرد.»
شور و حالی که کیانیان از دانشآموز سمجش میبیند، سکوی پرتاب محمد به دنیای هنر و نمایش میشود. آنطور که مهاجر روایت میکند از آن به بعد، او هفتهای یکبار به کلهپزی پدر کیانیان در میدان شهدا میرفته و به بهانه خوردن کلهپاچه، آموزشهای لازم را از معلمش فرامیگرفته است. بعد هم از آنجا راهی مرکز آموزشهای تئاتر در چهارراه لشکر میشده و به این ترتیب افتخار شاگردی محمدعلی لطفی، پدر تئاتر نوین خراسان، را بهعنوان دومین استادش در کارنامه هنری خود ثبت میکند.
خودش در اینباره میگوید: از همان ابتدا به تماشای فیلم و رفتن به سینما علاقه خاصی داشتم. تقریبا برای تماشای هر فیلم خوبی که روی پرده میرفت، راهی سینما میشدم. روزهای پنجشنبه، پدرم میگفت «نمازت را بخوان تا پول بلیت را بدهم.» من هم بدون معطلی نمازم را میخواندم و با مبلغی که پدرم میداد، خودم را به سینما میرساندم.
روایت راهیابی مهاجر به مرکز آموزشهای تئاتر هم خالی از لطف نیست. آنزمان اداره مربوطه نامش فرهنگ و هنر بود. مهاجر از دژبان ورودی اداره سؤال میکند: اداره فرهنگ و هنر کجاست؟ او هم میگوید: فرهنگش را میخواهی یا هنرش را!؟ مهاجر هم که طبع شوخی داشته، میگوید: فرهنگش را خودمان داریم، دنبال هنر هستیم! در نهایت پایش به مرکز تئاتر باز میشود.
دوره آموزشی مهاجر در این مرکز، ششماه زمان میبرد. سال51؛ در اولین تجربهاش با نام «تیمسار تنها» بهطور رسمی روی صحنه میرود که نویسنده و کارگردانش، استاد محمدعلی لطفی بوده است. مهاجر در این نمایش، نقش «آقاتقی» را ایفا میکند که در آن مظلوم واقع میشود و مورد هجوم یک سگ قرار میگیرد. در پی گازگرفتگی دستش از سوی سگ، آقاتقی شکایت میکند اما در ادامه وقتی متوجه میشود صاحب این سگ، تیمساری است که جایگاه مهمی در رأس مملکت دارد، از ترس رضایت میدهد و از شکایت خود صرفنظر میکند!
تا اینجا در تمام مدتی که محمد مهاجر مسیر هنری و علاقهاش را دنبال میکند، بیسر و صدا و دور از چشم پدر و مادرش بوده است. اما دیگر با پیشرفتش در زمینه نمایش و تئاتر بیش از این صلاح نبود به این روش کار را پیش ببرد. ناگزیر بود برای حضور در سر تمرینهای پی در پی و شرکت در جشنوارههای تئاتر، موضوع را دستکم با پدرش درمیان بگذارد. این برای مهاجر که در یک خانواده مذهبی متولد شده بود و دایی بزرگش، حاج سیدماشاالله روحبخش از سخنرانهای مطرح شهر بود و درباره رژیم پهلوی روشنگری و افشاگری میکرد، سخت و کمی پیچیده بهنظر میرسید.
کار دومش در تئاتر با عنوان «در منطقه جنگی» به کارگردانی «بهزاد شریفیان» در حال رفتن روی صحنه بود. در این نمایش، موهای مهاجر باید رنگ میشد و وقتی با آن گریم و شکل و شمایل به خانه رفت، مادرش او را بازخواست کرد. نگرانی مادرانه تا جایی پیش رفت که «محمد» را نفرین و همین مسئله پای پدرش را به موضوع باز کرد که میانجیگری کند.
محمد که هر روز صبح خیلی زود پیش از بیدارشدن پدر، راهی مغازه او میشد و یکسری امور را برایش رتق و فتق میکرد و با رسیدن پدر راهی مدرسه میشد، حالا حمایت معنوی پدر را داشت که مادرش را آرام کند و از او بخواهد در زمینه هنری که علاقه محمد بود، پسرشان را همراهی کند و مانع پیشرفتش نشود.
موهای مهاجر باید رنگ میشد و وقتی با آن گریم و شکل و شمایل به خانه رفت، مادرش او را بازخواست کرد؛ نگرانی مادرانه تا جایی پیش رفت که «محمد» را نفرین کرد
مهاجر میگوید: عصبانیت مادرم با یک نصیحت مهربانانه اما جدی فروکش کرد. او مرا قسم داد همیشه و در همه حال نان حلال سر سفرهام بیاورم؛ چشمم به ناموس دیگران نباشد و هرگز سیگار نکشم. دو مورد اول را از همان ابتدا آویزه گوش و جانم کردم اما متأسفانه در بند سومش خیلی نتوانستم موفق باشم.
او خندهای تلخ میکند و ادامه میدهد: البته همین موضوع موجب شده هر بار سیگار میکشم، برای مادرم با همه وجودم خدابیامرزی بدهم و دعا کنم از من راضی باشد.
بعد از این جلب رضایت بود که نمایش سوم هم آماده اجرا شد. نمایشنامه «مسافران» از اکبر رادی و از مجموعه «مرگ در پاییز» که آقای افضلیپور آن را کارگردانی کرد و مهاجر در نقش «مشدی»، شخصیت اصلی نمایش روی صحنه رفت: ««مسافران» را در خانه نمایش آنزمان اجرا کردیم و استقبال خوبی از آن شد. قصه آن شبیه قصه «گاو» داریوش مهرجویی بود که مرحوم عزتالله انتظامی نقش اول آن را بازی کرده بود.
با این تفاوت که در «مسافران» ماجرای علاقهمندی «مشدی» به اسبش بود که با جان و دل، حیوانش را تر و خشک میکرد. «مشدی» پسری به نام «کاس» داشت که همان نام را روی اسبش نیز گذاشته بود. قصه ادامه پیدا میکند تا اینکه «کاس» عازم خدمت سربازی میشود اما خبری از حال و روزش به «مشدی» - پدر – نمیرسد. در همین حال اسبش از بین میرود و «مشدی» میفهمد پسرش هم مُرده است.
همزمان با این اجرا، عزتالله انتظامی و داریوش ارجمند که برای فیلم «تنها سلاح» به مشهد آمده بودند، به دعوت استاد لطفی از کار ما هم بازدید کردند و شور و هیجان کل گروه نمایش را فراگرفت، بهطوریکه این تشویقها، شدت علاقهمندی و انگیزههای هنری من به تئاتر را بیشتر کرد. انگار شانههایم قویتر شده بود و یاد زمانی افتادم که بهدلیل سیاهیلشکر شدنم در اولین تجربه نمایشی از سوی همکلاسیها تحقیر شدم، از این رو مصمم شدم همان نمایش «افعی طلایی» را که اولینبار با آن با تئاتر و صحنه آشنا شده بودم خودم کار کنم.
سال 53 بود که این نمایش را با نیمی از همان بچهها روی صحنه بُردیم. کارهای نمایشی او با نامهای «لحظهموعود»، «در راه حق»، «مرد مثلث»، «سند آزادی» و «آخرین بازی» پیش از انقلاب روی صحنه تئاتر میرود. او در همین مدت در فیلمهایی همچون «طاغوت»، «پاداش»، «آفتاب کوه» و «صاعقه» نیز ایفای نقش میکند.
با شروع مبارزات انقلابی علیه رژیم پهلوی، مهاجر علاوه بر اینکه پیام اعتراض عموم مردم را در نمایشهای خود به گوش مسئولان میرساند به همراه خانوادهاش در تظاهرات تاریخساز مشهد مانند 23آذر و نیز نهم و دهم دیماه شرکت میکند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مهاجر شعر قصه دل را که خودش در وصف امام خمینی(ره) سروده بود و نمایش «قیام» را که عنوان اصلیاش «تاجبرداری» بود به روی صحنه برد.
جنگ که شروع میشود مهاجر به همراه 28نفر از اعضای گروهش برای اجرای نمایشنامهای به نویسندگی و کارگردانی خودش عازم غرب کشور میشوند. 15روز در شهرهای سنندج، پادگان اهواز و سوسنگرد، نمایش را به اجرا درمیآورند. در این حال و هوا درگیریهای مرزهای غربی و جنوبی بالا میگیرد و گروه نمایش متوجه آغاز عملیات فتحالمبین میشوند.
مهاجر شرایط آن روزها را اینگونه روایت میکند: با اینکه به بهانه اجرای نمایش رفته بودیم، وقتی به حضورمان در صحنه جبهه نیاز شد در کنار رزمندگان تیپ 21 امامرضا(ع)، اسلحه به دست گرفتیم اما اوضاع بهگونهای پیش رفت که تنها در پشت خط در منطقه سوسنگرد پشتیبانی کردیم و خیلی زود خبر پیروزی عملیات رسید و به این ترتیب 15فروردین سال 60 به مشهد بازگشتیم و توفیق حضور در خط مقدم را پیدا نکرده بودیم.
در آن دوران، مهاجر در مرکز آموزش تئاتر ساعت 3 تا 7 عصر بهطور حقالتدریس کار میکرد اما درآمدش به بیشتر از ماهی 200 تا 300 تومان نمیرسید تا اینکه نمایش «دیکته گوهر مراد» را سال58 روی صحنه برد! در این نمایش، جمشید مشهدی، محمد الهی، جمشید شیبانی، حسین انصاری و تعدادی دیگر از هنرمندان ایفای نقش میکردند.
مهاجر میگوید: اینکار مورد توجه مدیرکل و معاونت فرهنگی آموزش و پرورش قرار گرفت و به این ترتیب زمینه همکاری فراهم شد و کمی بعد هم در آموزش و پرورش استخدام شدم. همان ابتدا به مدت 4سال، کارشناس واحد هنری اداره کل استان شدم. او ادامه میدهد: اولین حقوقم 712 تومان بود و این در حالی بود که این اتفاق با آغاز زندگی مشترکم همزمان شد و از طرفی کار با کودک و نوجوان را هم دوست داشتم.
اگر هنر به بیراهه نرود و بازیچه دست سیاستمداران نشود، میتواند بهترین و مؤثرترین دارو برای درمان بسیاری از بیماریها باشد
مهاجر صحبتش را اینطور ادامه میدهد: برای نمایش «باغ میوهها» بدون اغراق نزدیک به 20فیلم هندی اصلی دیدم که بتوانم حرکتهای نمایشی و آوازها را برای کودکان و نوجوانان دربیاورم.
او 30سال خدمت صادقانه و عاشقانه خود در آموزش و پرورش را با عنوان مربی پرورشی در سال 88 به سرانجام رساند. خودش از حاصل این سالها رضایت دارد و میگوید: با تشکیل گروههای هنری و سرود ارتباط خوبی با دانشآموزان برقرار میکردم و به حدی به آنها نزدیک میشدم که در شخصیترین مسائلشان که با هیچکس نمیتوانستند درمیان بگذارند، از من مشاوره و کمک میگرفتند.
مهاجر معتقد است هنر در فطرت همه انسانهاست و همه به نوعی بازیگری هستیم که کارگردانمان خداوند است. خدایی که با دمیدن روح، هنر خلاقیتش را به بشر واگذار کرده است. اگر هنر به بیراهه نرود و بازیچه دست سیاستمداران نشود، میتواند بهترین و مؤثرترین دارو برای درمان بسیاری از بیماریها باشد.
حالا این پیشکسوت تئاتر و هنرهای نمایشی پس از 20سال فاصله گرفتن از صحنه و نمایش بار دیگر از سال 90 به صحنه آمده است تا به نسل جوان و علاقهمندان به این هنر تمام قامت خدمت کند. میگوید: اگر زبان نسل جوان را بلد باشیم، شاهد این حجم از پرخاشگری و ناهنجاری در جامعه نخواهیم بود.